مهارت قضاوت نکردن؛ بخشیدن و لذت بردن
گاهی ما عجله می کنیم برای قضاوت و بی توجهیم به افراد اطرافمان، شاید هم به ظاهر توجه می کنیم نه باطن و گاهی آنقدر سرمان شلوغ است و غرق کار هستیم که کاری می کنیم و بعد حسابی شرمنده می شویم. همین ها باعث به وجود آمدن اتفاق هایی مانند این می شوند. مهارت قضاوت نکردن هم یک تمرین ذهنی است که باید کمکم به آن دست پیدا کنید.
ماجرایی جالب در موضوع مهارت قضاوت نکردن
مردی با ظاهری آراسته و با عجله وارد رستوران می شود و هنگام رفتن به سمت پیشخوان برای دادن سفارش به پیرمردی که برعکس او ظاهری نامرتب دارد برمی خورد و هر دو تکانی سخت می خورند. مرد عصبانی شده و سر پیرمرد داد می زند: هی جلوی پاتو نگاه کن. پیرمرد: اوه، متاسفم. مرد: می دونی این کت چقدر گرونه؟ بیشتر از اونی که بتونی تصور کنی. پیرمرد: آره حق با شماست واقعاً ازتون عذر می خوام آقا. مرد: واقعاً که…
مطلب پیشنهادی: خطاهایی که همه مرتکب می شوند
پیرمرد با حالت عذرخواهی از کنار پیشخوان دور می شود. مرد سفارش می دهد و روی یک میز می نشیند لپ تاپش را باز می کند. و همینکه می خواهد با حالتی خسته باز کار کند پیرمرد می آید روی میزش می نشیند. مرد باز ناراحت می شود و حالت کسی که به زور دارد هم میزیش را تحمل می کند می گیرد. گارسون پیتزا را می آورد روی میز، مرد تا دستش را می برد تکه ای بردارد پیرمرد هم تکه ای برمی دارد مرد تعجب می کند و چهره اش معترض می شود.
وقتی طاقت پیرمرد تمام می شود:
بعد از کمی، تکه دیگری برمی دارد و پیرمرد هم همینطور و مرد باز معترض می شود تا آخرین تکه که هر دو دست می برند و مرد دیگر طاقت نمی آورد و بلند شده و سر پیرمرد داد می زند: آخرین تیکه پیتزا رو هم می خوای ببری؟ حال بهم زنه، مشکلت چیه؟ باید از خودت خجالت بکشی. باید بری بیرون و یه کار پیدا کنی جای اینکه غذای مردمو بخوری.
همین موقع گارسون پیتزای دیگری می آورد مرد می گوید آن را ببر پیتزای من را قبلاً آورده ای و گارسون می گوید نه آن پیتزا برای ایشان ( اشاره به پیرمرد می کند) بود این پیتزای شماست مرد متعجب به پیرمرد که همچنان خونسرد به او خیره شده نگاه می کند و بخاطر می آورد که پیرمرد هم کنار پیشخوان قبل از او بوده و حتما همان زمان سفارش داده و اینجا منتظر بوده و من پیتزای او را خوردم…. و دست و پایش را گم می کند و میگوید: خیلی متاسفم تمام مدت فکر میکردم شما پیتزای منو می خورین. و بعد انگار که چیزی به یادش آمده باشد پرسید: شما آخرین تیکه رو هم نصف کردین؟!! ولی چرا؟
پیرمرد گفت: خب… شاید چیز زیادی نداشته باشم ولی همیشه از بخشیدن لذت می برم مرد با شرمندگی گفت: نباید اینقدر زود قضاوت می کردم لطفا یکم از مال من بردار خیلی خوشحال می شم شریک بشیم و سپس می نشیند و هر دو خندان، پیتزا را می خورند.
دیدگاهتان را بنویسید