جذب ثروت از رویا تا واقعیت
کمی پس از این که آر. یو. داربی مدرکش را از دانشگاه هاردناکز کسب کرد، تصمیم گرفت از تجربه اش در تجارت استخراج طلا سود ببرد. خوش اقبالی نصیبش شد و در مناسبتی حضور یافت که به او ثابت کرد: «نه» لزوما به معنای پاسخ منفی نیست.
درسی پنجاه سنتی در پایداری
یک روز بعدازظهر به عمویش کمک می کرد تا در آسیابی قدیمی گندم آسیاب کند. عمویش مزرعه ای بزرگ را اداره می کرد که در آن تعدادی کشاورز زندگی می کردند. آهسته در باز و کودکی خردسال، دختر یکی از مستأجران، وارد شد و نزدیک در نشست. عمو نگاهی به بچه کرد و با خشونت سرش داد زد: «چی میخوای؟» بچه با ملایمت جواب داد: «مامانم میگه پنجاه سنت براش بفرستین.» عمو جواب داد: «من این کار رو نمی کنم، حالا بدو برو خونه!» بچه در جواب گفت: «چشم آقا!» ولی تکان نخورد. عمو به کارش ادامه داد، آن قدر غرق در کار بود که متوجه نرفتن بچه نشد. مدتی بعد وقتی که نگاه کرد و دید او هنوز آنجا ایستاده است، سرش داد زد: «به تو گفتم برو خونه! حالا برو، والا با ترکه به جونت می افتم.» دختربچه گفت: «چشم آقا!» ولی باز هم ذره ای تکان نخورد. عمو کیسه ی گندمی را که می خواست بریزد توی دستگاه آسیاب، زمین انداخت و با لوله ای فلزی همراه با قیافه ای که بیانگر دردسر بود به طرف او رفت. داربی نفسش را حبس کرد. مطمئن بود که قرار است شاهد یک قتل باشد. او می دانست عمویش اخلاق تندی دارد. موقعی که عمو به جایی رسید که بچه ایستاده بود، او (بچه) یک قدم جلو آمد، زل زد به چشمان عمو و تا جایی که نفس داشت جیغ کشید: «مامانم اون پنجاه سنت رو لازم داره!»
او چگونه این کار را کرد؟
عمو ایستاد، دقیقه ای به او نگاه کرد. بعد لوله ی فلزی را زمین انداخت، دستش را درون جیبش کرد و نصف یک دلار درآورد و به او داد. بچه پول را گرفت و آهسته به سمت در برگشت، و از مردی که تازه بر او غلبه کرده بود چشم برنداشت. پس از این که رفت، عمو روی جعبه ای نشست و بیش از ده دقیقه از پنجره به بیرون نگریست. او با حیرت به شلاقی که تازه خورده بود فکر می کرد. آقای داربی هم داشت فکر می کرد. این اولین بار در کل تجربه اش بود که دیده بود بچه ی یک زارع بر مظهر قدرت کبیر چیره شد. او چگونه این کار را کرد؟ چه اتفاقی برای عمویش افتاد که او را واداشت تندخویی اش را کنار بگذارید و مثل یک بره رام شود؟ این بچه از چه نیروی عجیبی سود جست که او را بر مافوق خود چیره ساخت؟ این سؤالها و سؤال های دیگری به ذهن داربی رسید؟ ولی جواب را تا سال ها بعد، هنگامی که ماجرا را برای من تعریف کرد، پیدا نکرد.
ثروت با کار سخت بدست می آید
وقتی ثروت زیاد شروع به آمدن می کند، آن چنان سریع و با چنان فراوانی می آید که آدم به فکر می رود در طول همه ی آن سال های نداری کجا قایم شده بود. این بیان، مبهوت کننده است، و مبهوت کننده تر زمانی است که ما این باور عمومی را در نظر میگیریم که ثروت فقط به کسانی می رسد که سخت و طولانی کار می کنند.
وقتی که شروع می کنید به اندیشیدن و ثروتمند می شوید، می بینید که ثروت با حالتی ذهنی، با عزم جزم، و با کار نه چندان سخت شروع می شود. شما، و هر شخص دیگری، باید بدانید که در چه حالت ذهنی ای باید قرار گیرید تا ثروت را جذب کنید.
از تاریکی به روشنایی
در این جا به حقیقتی بسیار مهم توجه کنید: بحران کسب و کار در سال ۱۹۲۹ شروع شد، و با ویرانی بی سابقه ای تا مدتی پس از روی کار آمدن روزولت ادامه یافت. آن گاه رکود اقتصادی به تدریج به پوچی رسید. درست همان طور که برقکار در سالن تئاتر، نورها را کم کم بالا می برد . قبل از این که کسی متوجه شود . تا تاریکی به روشنایی تبدیل شود، دوره ی ترس در اذهان مردم هم به این شکل به تدریج محو و به ایمان بدل شد. به محض این که اصول این فلسفه را به خوبی یاد بگیرید و راهکار اجرای آن اصول را دنبال کنید، وضعیت مالی تان به تدریج بهتر خواهد شد. به هر چیزی دست بزنید به تدریج خود را به نفع شما به دارایی تبدیل می کند. غیرممکن است؟ ابدا! یکی از عیب های اساسی نوع انسان این است که با واژه ی «غیرممکن» آشنایی چندانی ندارد. او همه ی قواعدی را که کار نخواهد کرد بلد است. او همه ی چیزهایی را که نمی توانند انجام شوند می شناسد.
موفقیت و شکست
موفقیت به سوی کسانی می آید که به موفقیت حساس باشند. شکست به سوی کسانی می آید که به خودشان اجازه می دهند حساس به شکست شوند. عیب دیگری که در افراد بسیاری یافت می شود این عادت است که هر کسی و هر چیزی را با برداشتها و اعتقادات خودشان می سنجند. بعضی ها که این مطلب را می خوانند باور نخواهند کرد که کسی بتواند بیندیشد و ثروتمند شود. آنها نمی توانند بر حسب ثروت بیندیشند؛ چون عادات فکری آنها در فقر، نداری، بدبختی، شکست و ورشکستگی غوطه ور شده است. میلیون ها نفر به دستاوردهای هنری فورد نگاه می کنند و غبطه ی خوشبختی، اقبال، یا نبوغ یا هر آنچه به ثروتش نسبت میدهند را می خورند. شاید از هر صد هزار نفر یک نفر راز موفقیت فورد را بداند، و آن افرادی که این راز را می دانند یا زیادی فروتن و یا زیادی بی میل هستند تا درباره ی آن صحبت کنند؛ زیرا ساده است. وقتی فورد تصمیم گرفت موتور ۸-V تولید کند، مصمم شد موتوری با هشت سیلندر کامل را در یک بدنه قالب ریزی کند. او به مهندسان خود دستور داد طرحی برای موتور بریزند. طرح روی کاغذ آمد، ولی مهندسان معتقد بودند غیرممکن است که بدنه ی یک موتور گازی هشت سیلندری را در یک قطعه قالب ریزی کرد.
غیرممکن، ممکن می شود اگر تو بخواهی
فورد گفت: «در هر صورت آن را تولید کنید.» آنها در جواب گفتند: «غیرممکن است!» فورد دستور داد و گفت: «دست به کار شوید و به کارتان ادامه دهید تا زمانی که موفق شوید، قطع نظر از این که چقدر زمان لازم داشته باشد.» مهندسان دست به کار شدند. چاره ی دیگری نداشتند، اگر می خواستند کارمند فورد باقی بمانند. شش ماه گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد. شش ماه دیگر هم گذشت، و بازهم اتفاقی نیفتاد. مهندسان برای اجرای دستورها، هر برنامه ی ممکنی را امتحان کردند، ولی به ظاهر این موضوع خارج از موضوع بود؛ «غیرممکن!» آخر سال، فورد با مهندسان خود به بررسی پرداخت و بازهم آنها به او اطلاع دادند که هیچ راهی برای اجرای دستوراتش پیدا نکرده اند. فورد به آنها گفت: «همین طور ادامه دهید، من باید این کار را به انجام برسانم و موفق هم خواهم شد.» آنها ادامه دادند، و آن گاه، گویی با یک حرکت جادویی، راز کشف شد. اراده ی فورد یک بار دیگر برنده شد!
شاید همه ی جزییات این داستان صحت نداشته باشد، ولی محتوا و مفاد آن درست است. شمایی که آرزو می کنید بیندیشید و ثروتمند شوید، اگر میتوانید، راز ثروت فورد را از آن بیرون بکشید. لازم نیست خیلی خود را به دردسر بیندازید.
هنری فورد اواخر قرن بیستم بیل گیتس بود
هنری فورد فردی موفق است؛ چون اصول موفقیت را می شناسد و اجرا می کند و به کار می بندد. یکی از این اصول، خواستن است: آدم باید بداند چه می خواهد. هنری فورد اواخر قرن بیستم، بیل گیتس بود. درست همان طور که فورد با ساخت اتومبیلی که هر کسی استطاعت خریدن و راندن آن را داشت، صنعت حمل و نقل را متحول کرد، بیل گیتس صنعت رایانه را با طراحی نرم افزاری متحول کرد که هر کسی را – نه فقط فن سالاران متخصص را – قادر ساخت با رایانه کار کند. آن گاه رایانه ی شخصی را به ضرورتی اساسی در هر اداره، مدرسه و خانه تبدیل کرد.
دوراندیشی برای رسیدن به هدف
گیتس اول مجذوب رایانه ها شد، و در سیزده سالگی برنامه ریزی آنها را شروع کرد. در سال ۱۹۷۳ وارد دانشگاه هاروارد شد، و در آنجا با استیو بالمر، مدیر اجرایی کنونی نرم افزار، دریک خوابگاه زندگی می کردند. گیتس نسخه ای از زبان برنامه ریزی به نام بیسیک را برای اولین ریزرایانه ساخت. گیتس به قدری در رؤیای ساخت یک شرکت نرم افزار غرق شده بود که دانشگاه هاروارد را رها کرد تا تمام توان خود را صرف تحقق این رؤيا کند. چندین سال پیش، او و دوست دوران بچگی اش، پل آلن، شرکت مایکروسافت را به عنوان حاملی برای این تلاش تشکیل دادند. آنها با تکیه بر این باور که رایانه به ابزاری ارزشمند روی هر میز اداری و در هر خانه تبدیل می شود، ساخت نرم افزار را برای رایانه های شخصی آغاز کردند. دوراندیشی گیتس و دید او نسبت به استفاده از رایانه ی شخصی عامل مهم موفقیت مایکروسافت و صنعت نرم افزار بوده است. پس از رسیدن به هدف اصلی خود، بیل گیتس همچنان اهداف جدید را هم در تجارت ساخت برنامه های رایانه ای پیشرو و هم در کار بشردوستانه اش دنبال کرد. گیتس به کمک همسرش، ملیندا، بزرگ ترین مؤسسه ی خیریه را در دنیا تأسیس کرد.
دیدگاهتان را بنویسید