ذهن خود را با علاقه ی شدید به ثروت آهنربایی کنیم
در این مقاله با چند مثال از اشخاص مشهور، می توان به وسیله تکنیک ها و تجربیات این افراد قدرت کنترل افکارمان را بیشتر درک کنیم.
هنگامی که دبلیو.سی. هنلی این ابیات را سرود: «من ارباب سرنوشت خویش هستم، من ناخدای روح خویش هستم» ، باید به ما اطلاع می داد که علت این که ما ارباب سرنوشت خود، ناخدای روح خود هستیم این است که قدرت کنترل کردن افکارمان را داریم. او باید به ما می گفت که عنصر آسمانی اِتِر که این سیاره ی کوچک در آن شناور است که ما در آن حرکت می کنیم و هستی خود را داریم، شکلی از انرژی است که با ارتعاشی تصور نکردنی حرکت می کند. این عنصر آسمانی سرشار از شکلی از نیروی جهانی است که خود را با ماهیت افکاری که ما در اذهانمان داریم، وفق می دهد و به شیوه های طبیعی ما را تحت نفوذ خود در می آورد تا افکارمان را به معادل های فیزیکی شان تبدیل کنیم.
چرا ارباب سرنوشت خویش هستیم
اگر شاعر این حقیقت مهم را به ما گفته بود، می دانستیم که چرا ارباب سرنوشت خویش، ناخدای روح خود هستیم. او باید با تأکید شدید به ما می گفت که این نیرو هیچ تلاشی نمی کند که بین افکار مخرب و سازنده تبعیض قائل شود و این نیرو، با همان سرعتی که ما را وادار می کند مطابق افکار مربوط به ثروت عمل کنیم، وادارمان خواهد کرد افکار مربوط به فقر را نیز به صورت واقعیت فیزیکی در آوریم.
او باید به ما می گفت که مغزمان، با افکار بانفوذی که در ذهن داریم، حالت آهنربایی پیدا می کند. این «آهن رباها» نیروها، افراد، و شرایطی از زندگی را به شیوه ای که هیچ کس با آن آشنا نیست، به سوی ما جذب می کنند که با ماهیت افکار بانفوذ ما هماهنگ است.
او باید به ما می گفت قبل از این که بتوانیم ثروت بسیار زیادی جمع کنیم، باید ذهن خود را با علاقه ی شدید به ثروت آهنربایی کنیم، که ما باید پول هوشیار بشویم تا این که علاقه ی ما به ثروت وادارمان کند برنامه هایی مشخص برای اندوختن آن طراحی کنیم. هنلی که شاعر بود و نه فیلسوف، خود را با بیان حقیقتی مهم در غالب شعر خرسند کرد، و تفسير معنای فلسفی اشعارش را به عهده ی دنباله روانش گذاشت.
ما ارباب سرنوشت خود هستیم
مرد دیگری که «ارباب سرنوشت خود» بودن را مثال می زند، استیون اسپیلبرگ، یکی از بی سابقه ترین کارگردانان بزرگ سینما، است. او از دوران بچگی آرزو داشت کارگردان سینما شود. وقتی که هنوز بچه بود با دوربینی ابتدایی شروع به ساختن فیلمهای غیرحرفه ای کرد، و رؤیایش هرگز فروکش نکرد. این که چگونه استیو راه به استودیوهای جهانی باز کرد افسانه ای در صنعت سینماست. او استودیوهای جهانی را سیاحت کرد – جاذبه ای که بازدید کنندگان را قادر می کند نگاهی درونی به صنعت سینما بیندازند.
بازدید کنندگان با یک واگن برقی دور استودیوهای فیلمبرداری می چرخند. استیو دزدکی از واگن پیاده شد و تا وقتی که سیاحت تمام شد بین دو صحنه ی صدا پنهان شد. وقتی که پایان روز آنجا را ترک کرد، لازم دانست چند کلمه ای با نگهبان در حرف بزند. سه ماه هر روز به استودیو می رفت. از کنار نگهبان رد می شد، برایش دست تکان می داد و او هم برایش دست تکان می داد.
استیون اسپیلبرگ در پیچ وخم مسیر هدف
او همیشه کت و شلوار به تن داشت و کیفی به دست می گرفت، تا نگهبان فکر کند او یکی از دانشجویانی است که برای شغلی تابستانی به استودیو می آید. استیو تصمیم گرفت با کارگردانان، نویسندگان و تهیه کنندگان حرف بزند. او حتی پستی خالی پیدا کرد، آن را تحویل گرفت و اسمش را در دفترچه راهنمای ساختمان وارد کرد. او عزم خود را جزم کرد تا سید شینبرگ را بشناسد.
وی در آن موقع سرپرست تولید برنامه های تلویزیونی بود. طرح سینمای دانشکده اش را به سید نشان داد، و او به قدری تحت تأثیر قرار گرفت که مرد جوان را وادار کرد با استودیو قرارداد ببندد. اولین فیلم بلند او، سرزمین شکر مخصوص، تحسین منتقدانه دریافت کرد و برنده ی جایزه ی بهترین فیلمنامه در فستیوال فیلم کن در ۱۹۷۴ شد. متأسفانه، این فیلم در گیشه فروش خوبی نداشت.
شکست بزرگ او یک سال بعد هنگامی رخ داد که کتاب موعظه ها را کشف کرد. استودیو از قبل تصمیم گرفته بود فیلم موعظه ها را بسازد و کارگردانی بسیار معروف برای فیلمبرداری آن انتخاب کرده بود. اسپیلبرگ بدجوری دلش می خواست این فیلم را بسازد.
اسپیلبرگ در مسیر موفقیت
به رغم شکست مالی ناشی از سرزمین شکر مخصوص، اعتماد به نفسش کم نشده بود و تولید کنندگان را قانع کرد کارگردان منتخب را مرخص کنند و فیلم را به او بدهند. تکلیف آسانی نبود. از ابتدا تولید دچار دردسر شد و به مشکلات مالی و فنی برخورد کرد. به هر حال، هنگامی که موعظه ها در ژوئن سال ۱۹۷۵ اکران شد، از موفقیتی دوگانه برخوردار بود؛ رکورد فروش بلیت را شکست، و منتقدان آن را دوست داشتند.
در اکران یک ماهه، این فیلم شصت میلیون دلار از فروش بلیت کسب کرده بود که در آن زمان مبلغی بی سابقه بود.چند سال بعد، اسپیلبرگ فیلم هایی را کارگردانی کرد، از جمله سریال معروف ایندیانا جونز، رنگ بنفش، امپراتور خورشید و ای تی که برنده ی جایزه شدند. او سپس فیلم پارک ژوراسیک را کارگردانی کرد، که در زمان خود موفق ترین فیلم در تاریخ سینما، و سومین فیلم اسپیلبرگ بود که رکورد را شکست.
این فیلم همچنین بیش از یک بیلیون دلار به صورت دریافتی ناخالص، از فروش اسباب بازی و کالاهای دیگر سود کرد. اسپیلبرگ به تعقیب رؤیاهایش ادامه داد. وقتی که او و دو تن از غول های دیگر هالیوود شرکت تولید خود را تأسیس کردند، اسم آن را «اعمال رؤیایی»گذاشتند.
دیدگاهتان را بنویسید