:
:
Queue
ارسال شده توسط یوبان
چو بشنوی سخنِ اهلِ دل، مگو که خطاست
سخنشناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید
تبارک الله ازین فتنهها که در سرِ ماست
در اندرونِ منِ خستهدل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب؟
بنال، هان که از این پرده کارِ ما به نواست
مرا به کارِ جهان هرگز التفات نبود
رخِ تو در نظرِ من چنین خوشش آراست
نخفتهام ز خیالی که میپزد دلِ من
خمارِ صد شبه دارم شرابخانه کجاست؟
چنین که صومعه آلوده شد ز خونِ دلم
گَرَم به باده بشویید حق به دستِ شماست
از آن به دیرِ مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پُر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضایِ سینه ی حافظ هنوز پر ز صداست
دیدگاهتان را بنویسید