ناامیدی تی دی جیکس و داستان نجاتش توسط زن روستایی
من تقریباً ناامید شده بودم. من (تی دی جیکس) یه بچه روستایی اهل ویرجینای غربی هستم. از این وسایل جدید سر در نمیارم. من هیچوقت نخواستم که بزرگ باشم. من فقط می خواستم مؤثر باشم نه اینکه مشهور باشم. ناامیدی تی دی جیکس بخاطر این بود که به شخصی تبدیل شده بود که نمی خواست باشه.
مشهور شدن یکی از نتایج مؤثر بودنه. من از معروف بودن چیزی نمی دونستم، ازش خوشم نمی ومد.
اولین باری که داخل واشنگتن پست مقاله ای راجع به من نوشته شد خیلی شرورانه بود و باعث حالت تهوع من شد. از اینکه راجع به کسی حرف می زدن که حتی نمی شناختنش شوکه شده بودم. فقط بر اساس فرضیات خودت بیایی راجع به یکی حرف بزنی. هر چیزی که دوست داری بگی.
بنابراین من تصمیم گرفتم که اینو نمی خوام. داشتم از کشیش طلب بخشش می کردم. به خدا گفتم که من کارم تمومه. نمی تونم اینجوری این مسیرو ادامه بدم. من به این نیاز ندارم. نیاز نیست تا همه این چیزها رو داشته باشم تا شاد باشم. بنابراین من دیگه اینکارو نمی کنم.
ناامیدی تی دی جیکس چیزی نبود که متوقفش کنه
تی دی جیکس میگه فقط به یک دلیل کارم رو دارم ادامه میدم و اونم بخاطر اتفاقیه که در زندگیم رخ داده و شرایطی، که در زندگیم داخلش قرار گرفتم. اون منو روی صحنه برد. من هرگز نخواستمش. وقتی دیدم که چقدر درآمد داره به خودم گفتم باید برش گردونم همینجا. بنابراین در درون خودم صدمه دیدم. پیش کشیش ها موندم چون نمی خواستم به اتاقم برگردم و دردامو داخل خودم بریزم.
اونجا بهم گفتن که یه خانم طبقه پایین منتظره که تو رو ببینه. زمان هم صحبتی هم تموم شده و باید بری.
رفتم پیشش و اون فقط یه زن روستایی بود. بهم گفت من دربیمارستان بودم. من باردار بودم و نوزادم در رحم من فوت کرد. اون گفت تنها چیزی که منو زنده نگه داشت، نصیحت تو بود. اون گفت اگر هر روز منو نصیحت نمیکردی، قسم میخورم که میمردم.
در این ویدئو داستان ناامیدی تی دی جیکس رو میبینیم که بسیار تاثیر گذاره.
دیدگاهتان را بنویسید